دختری بازی می کرد . در کوچه ... ناگهان هیاهو گم شد . مادر یادش
رفت !
دختر گم شد .
مادر یادش آمد , دخترش تنهاست , کوچه خلوت و صدایی نیست .
شوق گم شد . مادر دید کوچه خالی است . دخترش گم شد .
طوقی دید . مادری با چشم گریان گم شده ای دارد . مثل مجنون
فریاد می زند بر سرش می کوبد اما ...
نیست که نیست
مادر گم شده ای دارد .
گم شده ای که دیگر گم شد .
و مادر هر لحظه در خود می سوزد . در خود می میرد , هزار بار میمیرد و طوقی
با هر مردن مادر, می گرید ,
آرام آرام آواز می خواند . با توک بسته آواز می خواند .
“ مادری گم شده ای دارد ای وای ای وای ! “
انگار که دچار وحشت غریبی شده باشد ,
مادر ... پیر شد بیچاره مادر که فقط یک لحظه یادش رفت دخترش
در کوچه تنهاست . کودکش بی دفاع است . یادش رفت گاهی آدمها یادشان
می رود آدم هستند .
و طوقی دید مادری گم شده ای دارد .
چه کسی می فهمد , آن جنینی که با صدای قلب مادر می خوابید کودکی که
شیر مادر می نوشید , دستان کوچکش در دستان مادر نیست .
تو را به محض رضای خدا , هر کجا کودکی دیدید نگذارید گم شود
. کودک تمام عشقش مادر است . حتی اگر مادرش کور باشد , معلول باشد یا
کند ذهن ,
کودک به مادرش عشق می ورزد .
طوقی برای گم شدگان می خواند .
یا حق!
نویسنده : الهه فاخته
کتاب عاشقانه هایی از جنس همدردی
پ.ن: باید کمی به خودمان بیاییم هر دلیلی برای گم شدن یک کودک باشد کسی را مقصر ندانیم تا پیدا شود . کسی را مدام متهم نکنیم شاید اشتباه جوانی مادر یا پدر باشد . هر کودک کاری را میبینم دقت کنیم شاید دزدیده شده باشد . کودکان مادر میخواهند . کودکان پدر می خواهند. مادر و پدر خودشان !