طوقی با چشمهای شیرینش نگاه می کند , پر می زند و روی شاخه سبز درختی می نشیند .
درگلستان , آدمی تنهاست . ماه می تابد ,انتظار می کشد ... انتظار ... انتظار ...
انگار جامی از ناکامی نوشیده است اما هنوز امید دارد . که یارش می آید .
منتظر است . منتظر.
آنقدر روز و شب انتظار می کشد که خواب بر چشمانش حرام میشود . ناگهان
یارش همچون فرشته ای , بالاخره می آید. در گلستان می آید . و او می خندد
آدم منتظر از پس هجر می خندد , انگار تمام غم های عالم یک شبه پایان یافت .
گل ها می خندند , شاپر کها می خندند .
و طوقی با چشمهای مهربانش می خندد . وصال بعد از هجر تماشایی ست !
پایان انتظار.. خوش است اگر بیاید یار!
یا حق!
کتاب عاشقانه هایی از جنس همدردی
نویسنده الهه فاخته
پ.ن: از خدا می خواهم اگر عشقتان حقیقی ست به یار برسید و اگر نیست لایق عشق شوید ♥