شعر گلایه از معشوق
کتاب و شاید عشق یک
شاعر الهه فاخته
منزل تو .. ای جان من اینجاست
در همین قلب که هر روز به عشق رخ تو
می بیند نور خدا
بقیه شعر شعر گلایه از معشوق
من نگویم که چرا دورم از تو
من نگویم که چرا جامه کثیف است
در میان صفحات, زمان است
من دلم می گوید که چرا پند زمانه
با دل من نیست که نیست !
آخر ای دوست
تو که چشمانت, رنگ دریای زمان است
تو چرا دور شدی؟
من دلم حاجتی دارد و از درد نداند چه کند
زخم بر من زد این تنهایی سخت
مانده ام زیر آوار زمان, دور از آوار زمان
کنج یک خانه که می گفت
چه دنج ؟ یک روزیک دوست !
رنگ چشمان تو را می بینم
حرف تنهایی نزنم یاد تو را می گویم
روزگار آمد و رفت
یک نفر پیر شد و یک نفر شاد شد و
یک نفر در طلب حاجت دوست
فقط شعر سرود
ای دوست تو که عاقل شده ای
حال ما سفله گویان چه شود؟
سفله گی از برای دل او .. دل بیچاره ی او
ما همه خرقه درویشیمان در بین زمان , مانده
و کسی نیست که خنجر نزد بر دل من
من که به آیین خدا بوسه زدم
و به رویش گاهی سجده زدم
واماندم از دوری تو
تو که آن قدر عجیبی که شقایق نوکر خانه توست
تو که آن قدر بزرگی که خورشید رویش سمت رخ توست
گیسوانت همه بی رنگ نه پیر
تو اگر پیر شوی بهر زمان است همین
منزل تو .. ای جان من اینجاست
در همین قلب که هر روز به عشق رخ تو
می بیند نور خدا
شاید گاهی،دلتنگ شوم
اما همه دلتنگی من با نبود تو چه صد بار شود!
وای دلم می سوزد
وای دلم می سوزد
- شاعر » الهه فاخته
- تاریخ » 1391/08/14
- کتاب شعر و شاید عشق 1
-
شعر گلایه از معشوق