باران می بارد , بی وقفه , آرامِ آرام !
تمام شهر را ملودی انگشتان باران روی زمین و برگهای درختان پر کرده است , انگار همه جا پر از آرامش شده است !
اشک در چشمانم حلقه زده است , چه مهربان خدایی که بهار را به پشت پنجره های تک تکمان آورده است . او را سپاس و صدهزاران بار سپاس !
صبح صدای لاالاه الا الله برخواست , و دیروز هم , در کوچه پیرمردی از دنیا کوچ کرد , همان پیر مردی که آخر عمری از دوربین هایش رفت و آمد اهالی کوچه را چک می کرد و به آنها تهمت می زد!
انگار هیچ گاه نخواهد مرد , و من امروز با صدای نوحه از خواب برخواستم , حسین را صدا می زد ! دیگر نفهمیدم با صدای صلوات دوباره سکوت شد و من دوباره خوابیدم .
صدای گریه زنی را شنیدم , چادرش را به نیمه صورتش گرفته و آرام آرام گریه می کرد مثل یک گنجشک کوچک که از زیر باران مانده است , آن پیرمرد شاید برای اهالی کوچه خوب نبود , و خیلی ها می گفتند آدم خوبی نیست , اما آن زن ... آن زن با رفتنش آرام آرام گریه می کرد و اشکهایش را پاک می کرد , شاید ... سایه بانش بوده ؟ هر چند شکسته وبد , شاید با او خوب بوده , قضاوتش نمی کنم .. او با تمام رفتارهای غیر قابل تحملش رفت , به یکباره رفت و مرگ دقیقا زمانی به سراغ آدم می آید که فکرش را هم نمی کند !
هر صبح به این امید از خواب بیدار می شوم که تعداد بیماران کمتر می شود اما می بینم تمام نمی شود , و این سفرها این کم تحمل بودن ها !
... ادامه دلنوشته روزهای کرونایی ...
راستش این روزها , روزهای انسان شناسیست , کسانی که مراعات نکرده اند و به سفر رفته اند همان کسانی هستند که زود تسلیم می شوند همانهایی که با یک ساندیس و کلوچه گول می خورند و یک جمعیت را به خطر می اندازند و بعد حسابی می خندند و سرنوشت بقیه برایشان مهم نیست فقط خودشان .. دقیقا مثل گربه ها که عاشق خانواده خود هستند حتی جانشان را برای فرزندانشان می دهند اما کوچکترین معرفتی برای دیگران ندارند !
آنها هم چون گربه سانان , گربه صفت هستند , به وقتش خودشان را ملوس ومظلوم می کنند اما ... کافیست موضوعی درباره دیگران پیش بیاید فوری پشت می کنند ( هنوز خنده آن زن را در تلوزیون فراموش نکرده ام که ما نگرفته ایم اگیر بیمار شویم بر می گردیم هر هر هر ) این دیگر مسئله بی سوادی و بی فرهنگی نیست ! اینجا مسئله گربه صفتی ست که آیا اینگونه تربیت شده اند یا تحت تاثیر بقیه رشد یافته اند ؟ یا ناقص فهمیده اند ؟
از اینها که بگذریم هنوز باران می بارد , پنجره ها را بستم تا گلهایم سردی را نچشند , چرا که سرما دشمن بزرگی برای زندگی گیاهانم هست ! اما بوی باران از بین درزهای پنجره هم چون بوی عود خانه را پر کرده , انگار آنسوی پنجره هم مه گرفته است .
امروز در گوشه سبز خانه ام روی صندلی راک نشستم و کتاب « ورونیکا تصمیم می گیرد » را می خواندم , قلم روان نویسنده من را وارد دنیای خود کرد !
و چه آرامشی از خواندن کتاب , تا بحال اینقدر از خواندن کتاب آرامش نگرفته بودم !
باران هنوز هم می بارد !
و من این روزها که بهار دستان مهربانش را به روی موهای من هم کشیده است می خواهم کمی به جوانه های درخت از پشت پنجره نگاه کنم و شکر کنم که سلامت هستم , می توانم به کوه بروم و مثل سالهای گذشته درد مزمن سینه را نداشته باشم و بتوانم عمیق تر نفس بکشم بدون آنکه سرفه کنم , به راحتی ورزش کنم و بتوانم روی دو پای خود راه بروم , خرید کنم , و بنویسم ... !
این روزها آرامش زیادی به لطف مهربان خدایم , نصیبم شده است !
این روزها بیشتر به خود می رسم , بیشتر به خودم نگاه می کنم , بیشتر حواسم به خودم هست ! و یادم افتاده چه قدر از خود غافل بوده ام !
باران هنوز هم می بارد !
ساز خداوند هنوز خاموش نشده است , او می خواهد بندگانش آرام بگیرند و به خود بیاینند , چه مهربان خدایی دارم ! که عاشقانه یک روز تمام برای من وتو با صدای باران می نوازد !
نمی دانم باید چه کنم , نمی دانم گربه ها را چگونه می توان ساکت کرد انگار نیمی از آنها باید بمیرند تا درس عبرت بقیه شوند !
این روزهای کرونایی مرا هم بی تاب کرده است و هم دلتنگ , دلتنگ خاطرات خوب که تکرار نمی شود ! اما ذوق هم دارم , ذوق برای آمدن بهار , و دیدن زندگی دوباره شاخه های خشک , برگ های نوپا , آه چه زیباست آسمان
باران هنوز هم می بارد !
و چه بوی دل انگیزی خانه ام را پر کرده است
به خدایم ایمان دارم و دعا می کنم خداوندا این بیماری را ریشه کن کن , خوب ها را از دنیا نبر , لطفا بدها را از دنیا ببر , می دانم باید بد باشد که خوب را بهتر بشناسیم و قدرش را بدانیم اما اگر می شود بیشتر بدها را ببر
الهی آمین
دلنوشته های روزانه
نویسنده الهه آجرلو- فاخته