شعر سپید آرزو در بیست سالگی شماره 27
دفتر شعر 1394
شاعر الهه فاخته
1394/01/31
سلام, ستاره صبح دم .. سلام !
چه خبر ؟ حالت خوب است ؟
( پنجره را باز کرده ام ... تا کمر خم شده ام )
سلام, ابر بهاری !
چه خبر , حالت خوبست ؟
پری دیدم شبیه بال قاصدک
گفتم : “ ای کاش قاصدک بودی ,
قاصد خوش خبر بودی !”
روی بام همسایه , فاخته ای با سوز خواند
گفتم خبر از فاخته می گیرم
کسی صدای مرا میشنود ؟!
که چو دیوانگان سلام میدهم به همه ... !
چه کنم , بی کسیست !
من, سلام به زیبایی خدا میدهم هر صبح ... جرم است ؟
ستاره چشمک زنان میخندد, میخندم
باور کن صبح شده است
اما من در رویای سرد دیشب, ماندم
پلکهایم سبک نشده اند... به دنبال یک نوید می گردم
که خوش کنم دل خود را !
به دنبال نشانه ای که بگیرد آرام, دل بیقرارم هر دم
دلم می خواهد بروم از این شهر شلوغ
بروم جایی پر درخت ... پر آب,و پر از فاخته های هوشیار !
بزنم سازی گاهی
بزنم فریادی
با صدای بلند .... گریه کنم
و نترسم از هیس گفتنهای زن همسایه !
دلم کمی معرفت می خواهد
که در دستان سبز درخت, میجویم
تا دلسرد نشوم از جستن
من از شلوغی شهر, دل سیرم .. د لخونم
دلم , سادگی خاک میخواهد
و صدای خروس, صبح گاه
صدای کرنش اسب و صدای باد, بین برگ ها
شب هنگام .. دلم سادگی میخواهد
نه از اندوه, بل ازتب گل
آهسته بخوانم با سوز , خسته ام از خستگی پر تکرار !
خسته ام از تخت
از گل های مصنوعی گلدان سبز
... بقیه شعر آرزوی بیست سالگی با دکلمه شاعر در ادامه مطلب ...
صدای باد بین برگها, یادم نیست !
صدای آب, روی ساحل, یادم نیست !
صدای دویدن, روی خاک, یادم نیست !
دلم یک باغچه می خواهد پر ازگل آفتاب گردان
که صبح وغروب به دنبال خورشید بر می گردند
در یک خط منظم زرد !
دلم می خواهد جعفری بکارم در باغچه
و هر صبح نگاه کنم کی می روید !
تا در کنار نهار بخورم
دلم گل شب بو میخواهد
همان گل بنفش,
که در باغچه کودکی ام میرویید ..
و هر صبح,آب میدادم تمام باغچه را ... تنهایی
و بوی گل شب بو برمیخواست و
مدهوش یشدم از شمیم خنکش !
دلم یاس می خواهد که روی دیوار آجری کنار باغچه خزید
تا از دیوار گذشت و به خورشید رسید
یادم هست درخت انار گل داد, گل سرخ !
و انار رویید ... من انار را کندم
خوردم ... کوچک بود اما .. دانه های دلش شیرین بود !
و درخت سیب!
و درختانی که اسمش را یادم نیست
یادش بخیر ! ... چه خاطرات زیبایی !!!!
راستی چقدر گلها مهربان شده اند !
من دلم .. اکنون ..
چیزی خواست که در میان آدمها نیست
من.. صدای گل ها و پرندگان را دوست دارم
من ... صدای گل ها را میشنوم
زیباترین فریادشان این است : “ دوستت دارم “
چون دختر دو ساله با احساس ...
محبت بکنی, محبت میبینی !
دلم یک ساز میخواهد ... دقیقا وسط هال
آنقدر بنوازم تا از خستگی انگشتانم
مجبورشوم یک لیوان , چای ... بنوشم !
چای سبز .
مثل همیشه , طبق عادت !
چه قدر دلم برای درخت گیلاس, هوایی شده است !
چقدر دورم از رحمت ایزد حق !
دلم صبوری میخواهد ... اما نمیشود که نمیشود
چون زمان می گذرد و من اکنون ..
دختری بیست و هفته ساله شدم !
میترسم ...
روزی, خشک شود باغچه کودکیم ...
دلم, ناگهان ... برای تمام باغچه های دنیا سوخت !....
دلم بوی برگ میخواهد , نه بوی نفرت دود سیگار
که بهانه بزرگی انسان , شده است
دلم یک لیوان , چای سبز میخواهد
و یک بشقاب, گوجه سبز با نمک
اما در حیاط ...
روی تخت چوبی که صدا میدهد
هر بار که مینشینم رویش
دلم تاب ... میخواهد
تاب بخورم و سیبی گاز بزنم
زندگی مگر جز مهربانی, رنگ دیگری دارد ؟
اگر همه با هم باشیم
درخت ها هرگز, فلسفه خود را گم نخواهند کرد !
- شاعر الهه فاخته
-
شعر آرزوی بیست سالگی
-
1394/1/31
پاسخ شعر آرزوی بیست سالگی :
من اکنون باغچه ای کوچک دارم
که در آن ریحان کاشته ام
منتظرم سبز شود
من اکنون اتاقی پر از گل دارم
من هنوز هم صدای گلها را می شنوم
من هنوز هم دلم یک باغچه گل می خواهد بخصوص گل آفتاب گردان
راستی ساز دارم , گاهی می نوازم می نوازم می نوازم , ناخن هایم !!! می شکند
من هنوز هم گوجه سبز را با نمک , دوست دارم
هر وقت دلم می گیرد باران می بارد
مه , چند سالیست پشت خانه پنجره ام می آید
دستی تکان داده و باران می آید !
من اکنون اتاقی دارم با یک صندلی راک چون تاب!
گاهی رویش کتابی می خوانم , قهوه ای می نوشم
گاهی هم چای سبز !
پنجره را باز می کنم
جفت یا کریم شریک سفره ام می شود هر صبح
اگر یادم برود توک به شیشه پنجره ام می زند
نانی , برنجی , بیسکویتی خرد , می ریزم لب پنجره ام
می آیند , می خورند و می روند
راستی در اتاقم حوضچه ای دارم !
این جالب نیست ؟
هر چه آرزو دارم , می شود
من هیچگاه دچار ای کاش های طولانی نشده ام
این لطف خداوند است
بامداد چهارم فروردین هزار و سیصد و نود و نه
یا حق
الهه فاخته
دکلمه آرزوی بیست سالگی از دفتر شعر 1394 با صدای شاعر الهه فاخته