شعر سپید غم شماره 30
دفتر شعر 1394
شاعر الهه فاخته
1394/02/03
یک تنهایی مرموز از کودکی کنارم بود
و اکنون , چون پیرزنی تنها درغروب روز
(که می آید به کوچه .. مینشیند و مینوشد چای ! )
نشسته ام کنارپنجره, چای می نوشم
دلم دیگر... نه بال و پری دارد و نه ذوقی
دلم در این خانه مدام میگیرد !.. انگار سربارم .
دلم میگیرد از او که یادش رفت خدایی هست !
خدا هم .. خاموش شده است
دلم می گیرد از یک راز
ظهر عاشورا , کسی آمد .. و چیزی گفت
کسی که پر محبت بود !
صدای قلب او را .... فهمیدم
دلم میگیرد از سازم , شکست یک روز
و تمام لحظه هایی که زود رفتند
سازم شکست , روحم شکست
ده سال , دورماندم از ساز ...
خداوندا ... من باختم زندگی را ؟ .. نا امیدم ... نا امیدم
پنج شنبه : 03 / 02 / 1394
شاعر الهه فاخته
پ.ن: فقط می توانم بگویم زندگی سختی داشته ام .