شعر سپید معجزه شماره 42
دفتر شعر 1394
شاعر الهه فاخته
1394/03/11
نم نمک فصل خزان , می آید
برگ ... افتاده به خاک
متین , ساده !
و تو باز , میمانی از افتادگی خویش
پس از شهرت رنگین به جهان ! .
باد پاییز , بگو !
وصف آواز مرا در لحظه پرواز به اوج
مرا باور کرد ؟
به یاد آوردم ..افتادگی پیر کهنسال به خاک
آه از این فصل غریب
آه از این فصل پنجم !
که نم یدانم به چه نامی, صدایش بزنم!
نه بهار است, بشکفد یک لبخند ! ...
و نه تابستان , بشکند شیشه عمر گلی ,
بشود یک میوه .. آویزان بر بستر خویش ! ...
و نه پاییز , بچکد مرگ از شاخه تر
چون زنان پرحرف,
بر گها با گامی , حرفها بزنند از عابر ... !
یا از یک زنبور که به رنگ آ نهاست !
یا از تابش خورشید, غیبت بکنند !
و نه فصل سرما ... !
فصل آدم برفی ها
فصل بازی بر سپیدی افکار زمین !
فصل پنجم
فصلیست که در آن زاده شدم
.... شعر ! ....
بقیه شعر فصل پنجم در ادامه مطلب ...
فصلی از زندگی من , باید باشد
فصل یدر همه فصل !
گرده افشانیِ احساس به روی یک برگ
عطسه ای خواهم کرد
شعر, می آید به قلم ... و قسم به قلم .. مقدس .. !
فصل آرامش یا شاید, فصل آغاز محبت
یا شاید ,فصل سبک شدن از غصه
نمیدانم تعریفش به جمله ای کوتاه اما هرچه هست
فصل پنجم می آید !
آن زمان که اوجِ اندوه من است
آن زمان که اوجِ شادی ست
آن زمان که اوجِ احساس من است
فصل پنجم در زندگی ام , جاریست !
و همیشه در جریان
چون خون ... عامل زنده ماندن در جسم
چون خورشید, گرم از تابش
چون ماه, روشن و لطیف
همیشه در جریان ... !
فصل پنجم, بخشنده است !
میبخشد به من , بازی واژه ها را اینجا !
عجب !
چه گریز پاییست احساس !
می آید, و دیگر نمی ایستد اینجا
فصل پنجم .... باز هم باش !
بی تو سرد است
سوزان , داغی ظلم بشر ...
بی تو , افکار ... خوابیدست ...
بی تو .. بغض ها , سنگین است
فصل پنجم باز هم باش !
تمام حر فهایم با توست ... از توست
گرده افشانی بکنی یا نکنی , من حساسم
میکنم عطسه , نا غافل
مینویسم شعری ... بدرود !
سه شنبه ) بامداد ( : 11 / 3/ 13
شاعر الهه فاخته
شعر فصل پنجم