شعر سپید هوای شهر و تهوع از نگاه بشر شماره 50
دفتر شعر 1394
شاعر الهه فاخته
1394/10/12
نشسته ام روی سپیدی سنگ اتاق
شب است و هوا سرخ از حالم
گرفته ام عکس تو را در دستانم
قد و قامت رعنای تو را میبوسم
امشب ... حال و هوای دگری دارم
دلتنگ از دلواپسی گذشتههایم
آنشب که تو را دیدم و بدتر شد
قصدم فهمیدن عشقم بود که نشد
خدا در جریان احساسم بود
هر چه کردم از ته قلبم بود
غرور تو , علت شکستنم شد آن شب !
غرور من , پنهان کرد حسم را آن شب
پشیمان از نگفتن دوستت دارم
و شاد .. دشمنانی که گفتند مثلا دوستت دارند
نشد, نشد که بگویم اسیر دل شده ام
در تب و تاب عشق میسوزم , اسیر شده ام
هان غم ! فرصتی به دل شکسته من ده
دگر پیر شده ام, کمی تامل ده
شکسته روز و حال و نفسم این شبها
هنهن تنفسم , سنگین است
هی غم ! رحم کن, پیر شده چشمانم
که به گریه خسته و ز آه لبریز است
نشسته ام که خدا, چاره ای جوید
حق برای این دل بود , که مفت شکست
کجا گلایه کنم که کعبه ویران شد
قبله رو به شمال بکنم یا شرق ؟
در روزه مرموز بشریت امروز
اگر گلایه کنم, روز میشکند
دلم کمی هوا میخواهد , هوا در اینجا نیست
نفس به شماره افتاده و ناجی نیست
کجا روم که هوایش بوی عشق ندهد !
که بوی عشق, بوی عطر تو است , همهجا هست !
کجا روم نفس نکشم که شهر کثیف شده است
تا حرف حق بزنی , همه سپاه حق شده اند اما درجناح دگرند
این عصر, عصر ساختن است و قدرت طلبان بیخدا به اسم خدا
تشنه منم منم شده اند
هوای شهر کثیف است و من امشب
دچار تهوع از نگاه بشر شده ام
دلم هوای عشق میخواست اما شکسته شد حریم محبت
همه خدا شده اند
الهه فاخته