شعر ساده غم و تنهایی
کتاب شعر جونی جونی یار جونی
شاعر الهه فاخته
1391/05/02
واسه تنهایی من گریه نکن
واسه بی تابی من اشک نریز
آخه میگن یه زمانی می رسه
هر کسی عاشق بی کسیه
می شه سردار یه روز ...!
این صدای منه از دل دیوونه میاد
می گه بَسّه واسه تنهایی من اشک نریز
آدما کوچه ی مهتابی من رو
تماشا می کنن
تویی مهتاب , تویی دلدار
تویی لحظه دیدار
توهمون سرخیه عشقی
که نباشه
نمیشه دو تا همراه به راه
تا به کی کوچه ی واپسی رو جارو بزنم؟
بدو ای مونس من , بدو تا جا نمونی
من و تو
با همدیگه یه دنیا می سازیم
یکی گفتدیگه نمیاد
یکی گفت چرا بیاد؟
یکی گفت بیا بریم تو حوض نقاشی
با رنگ, تفریح بکشیم
دیگه بَسه این همه حرفو حدیث
شایدم خسته شدی
شایدم غم داری و
واسه دردهات یه گوشه شده مونس تو
شایدم ...
اما هیچ وقت نمی گم
دور شدی
بدو مهربون من
صحنه زندگی جایی ندارهواسه تنهایی من
بدو تا سه نشده
قصه تنهایی رو از توی کوچه مهتابی تو
پاک کنیم
آب و جارو می زنم
شاید اون روز بیاد
که دیگه فاصله ها رو نبینیم
وقت پیروزی ماست
بیا تا دیر نشده
شاعر الهه فاخته
.. شعر دیگری در ادامه مطلب قرار داده شد ..
شعر ساده غم و تنهایی
کتاب شعر جونی جونی یار جونی
شاعر الهه فاخته
1391/05/03
وقتی نباشی ... من ... دیوونه می شم
شک نکن دوری تو
دل دیوونه ی من رو می شکونه
شک نکن خاطره ها
جای اسم تو رو , تو ذهن خستم، میذاره
می شکنم .. من دیوونه اگه تو نباشی
اگه یه روز اتفاقی
بری از پیشم یه گیلاس بیاری
من حسودی می کنم
به همون میوه ی ناز که تو دستهای توِ
یادته، ..
گفتی برم، کم میاری ؟
چی شده من که نباشم .. چشمهای داغ منو
با موهای طلایی یه خود فروش طاق می زنی ؟
من دیوونه اگه تو بشه او
میرم از شهر که شاید , توی اون شهر شلوغ
فواره خواهش تو دلت جوش بزنه
دلم از دریا پره که چرا تو دل من غلط می خوره
دلم از دریا پره
شایدم یه روز بشه
تاب و تاب دل من تموم بشه
فردا دیره واسه این دل عاشق من
باید از دنیا برم
حجم دنیا سنگینه توی شیشه دلم
صدای ترک خوردن قلبو می شنوی ؟
اینجا آخره راهه
باید برم
شعر ساده غم و تنهایی
کتاب شعر جونی جونی یار جونی
شاعر الهه فاخته
10/05/1391
دیدی پاییز دلم دوباره اومد تو بهار ؟
دیدی تنها شدم و غرق دعا! ؟
پاییزا، برگ درختا واسه من
قصه داره
پاییزا، حوصله ی راوی قصه سر می ره
چون که شاه برگای زرد پاییز ی
هر شب یه قصه ی تازه می گه
دیدی پاییز دلم، دم زده تو ابر بهار
گریه کن .. شاید این چشمای داغ , روزی آروم بگیره
دم دلواپسی ...ها... می کنه روی شیشه غمم
آخ چی می شد
اگه بارون بباره .. برگهارو آب ببره
نازی، نازی .. نازکم، برگ گلم
بیا پیشم که همش من بیدارم
تاخود ظهر همش کابوس می بینم
اگه موندن ... خبر زندگیه
اگه رفتن ... خبر پرزدنه
بذار آهسته برم
کوچه غم داره سو سو می زنه
شایدم .. یه کسی .. خاطر پاییز و بخواد !...
برگارو جمع بکنه , بارونو تموم کنه
گلارو باز بکاره , بشه یه فصل بهار
من و تو با هم دیگه, عهد تازه بکاریم
توی باغچه ی بهار
نازکم، ناز گلکم
بیا از بهار بگیم
بذار بیداریه شب تموم بشه
شاعر الهه فاخته
شعر ساده غم و تنهایی و بی وفایی
کتاب شعر جونی جونی یار جونی
شاعر الهه فاخته
بی وفایی شده یک رسم
هر کسی فکر خودش .. راه خودش
قصه اموال خودش
هر کسی نفع خودش سود خودش
ادای عاشقی شده رسم عاشقی
بی وفایی شده قانون وفا
همش اداهای قشنگ
نه ناز بگیر و ناز کن
نه چشمکی به یار کن
نمی دونم چرا یکی میتونه اینقد بد بشه
که با ادای دیگران گول بخوره
نونشو آجر بکنه
دلی رو تو غصه هاش ول بکنه
این دیگه بی وفایی نیست
اسم جدیده جونکم
هر چی که آدم بودنو زیر سواااال می بره .
شاعر الهه فاخته