آشنای غریب , دلنوشته ای زیبا
صدای پای آشنا می آید
آشنایی چه غریب
در ظلمت تاریکی شبهای تنهایی من !
آشنایی ظاهرا غریب ، غریب چون بوی دیار غریبی از سمت او می آید .
آه ، ای آشنای ناشناس
تو را می بینم ، هر لحظه بویت می کنم هر لحظه در شمار ثانیه در کنارم هستی و تبسم تو را می بینم .
ای آشنا! انگار سالهای زیادیست که تو را میشناسم و با تو زندگی کرده ام .
یکبار هم از دیدن چهره زیبای تو خسته نمی شوم . هر لحظه در یادم بمان ، شاید معجزه در همین لحظه ها بیاید ، قلبم به شدت می تپد، هر جا که هستی ، ای آشنا دوستت دارم .
- نویسنده الهه فاخته
- کتاب عاشقانه هایی ازجنس همدردی
- آشنای غریب دوستت دارم
آشنای غریب , دلنوشته ای دیگر
می گذرد زمان و پیر می شود حاشیه دیوار ...!
نمی دانم این تنهایی چیست که می گذرد و همیشه تازه می ماند . خلوت من خلوت تنهایی من ، دیوارهایش پر ترک شده است . وای مبادا دیوار فرو ریزد و خلوت تنهایی ام ... اما این خلوت زیادی خلوت است . من در چشمانم حقیقت دیگری را دارم . حتی اگر این خلوت بشکند .
راستی چه بهتر که بشکند
من در این خلوت پیر شدم
و تو ای چشمهای عمیق !
دیگر فصل عاشق ات آمده است . گوش کن از میان آن همه صدای قلبی که میشنوی، یکی عمیق تر است . پس بشتاب و صدایت را به او برسان ،نباید دیر شود باید تصمیم گرفت . که این دنیا با تمام بودن هایش درسی دارد
آیا صدایم را میشنوی ای آشنای غریب !
- نویسنده الهه فاخته
- کتاب عاشقانه هایی ازجنس همدردی
- آشنای غریب دوستت دارم