دنیا تمام میشود !
دنیا تمام میشود!
بالاخره یک روز به دور از تمام حدسیات و معادلات دنیا آنچنانی تمام میشود که سیل ناگهانی می آید
بالاخره یک روز دنیا چنان پایان میگیرد که زلزله در دو دقیقه همه چیز را ویران می کند و هیچ کس نمی تواند جلویش را بگیرد حتی نمی تواند زمان آمدنش را بفهمد
دیشب خواب عجیبی دیدم , خواب دیدم آب دریاها و اقیانوسها بالا آمده و حتی بزرگترین برج های جهان را هم در خود فرو می برد و چنان با سرعت و شتاب بود که هیچ کس نتوانست فرار کند !
این سیل بود یا چه نمیدانم , اما آب زلال و شفاف بود و یک فرق بزرگ داشت ! همه چیز را در خود می کشید ! هر چه در زمین بود و هر چه در آسمان بود !
من در خواب هراسان شدم و خدا را صدا زدم آب را در بر گرفت چشمهایم را بستم چون از غرق شدن بدم می آید , فرشته ای همراهم شد که صدایش را شنیدم آنگاه فهمیدم , به من گفت تو آمدنت با بقیه فرق دارد , خنده ای کرد و گفت برویم !
چشمهایم را که باز کردم خود را در جهانی دیگر دیدم ! در جایی انگار میان جنگل و کوه ! پر از درخت اما درختهایی خاص ! متفاوت از جنگل آدمها !
میان جمعیتی بودم به خودم گفتم اینجا کجاست !
بقیه متن دنیا تمام میشود در ادامه مطلب
دنیا تمام میشود !
کسی گفت اینجا دنیایی دیگر است و زیر لب با لبخندی مسرت بخش گفت : دنیای آدمها دیگر تمام شد ! و زیرچشمی به من نگاه کرد انگار میخواست ببیند حال من چگونه می شود! و من به تمام نقشه هایی که در سر داشتم فکر کردم . اول فکر کردم آنجا بهشت است ولی بعد مضطرب شدم , به خودم گفتم در بهشت که سختی نیست , پریشانی نیست , در جهنم هم لذت نیست , هوای تازه نیست پس اینجا کجاست ؟
همان مرد گفت : اینجا دنیایی دیگر است !
همه یک دم گرد پشمالو داشتند , به خودم گفتم یعنی من هم دم دارم ؟ ولی افکارم آشفته تر از اینها بود !
دنیا تمام میشود !
انگار که از فرق سرم آبی سرد روی بدنم ریخته باشند گفتم وای باز من متولد شدم ؟ من نمیخواهم ادامه دهم ! من خسته شدم ! ولی انگار پذیرفتم که اکنون وارد دنیای دیگری شده ام بعد از آن دنیا که ناگهانی تمام شد مثل یک رویا که به کابوس رسید و کسی از خواب بیدارت کرد .
خواب ! به آسمان نگاه کردم و به درختان و به کسانی که پشتم بودند و کسی که همراهیم می کرد , همه چیز واقعی بود ! و این وحشت آور بود اما حتی وحشت هم واقعی بود به خودم گفتم این یک خواب است و چنان شفاف بود که اطرافیانم پوزخند می زدند انگار مطمئن بودند یک بیداری روشن است ! به خدا گفتم خواهش می کنم الله مهربانم این یک خواب باشد !
نوری تابید و چشمهایم را گشودم , آرام , سبک , آسوده و بدون ترس !
دنیا تمام میشود !
در خواب همین که فهمیدم دنیا تمام شده , خواستم برنامه هایم را مرور کنم اما یادم رفت چه بود حتی یادم رفت که بودم ! فقط می دانستم کلی برنامه داشتم که در آن دنیا به دست آورم و اکنون در این دنیا از صفر باید چه کنم ؟ و چرا هستم؟ دقیقا مثل ویروس کرونا که ناگهانی آمد و همه چیز را تغییر داد و همه را مجبور کرد تا دست از خیلی از کارهایشان بکشند!
دنیا تمام میشود !
اکنون که بیدار و هوشیار هستم فکر می کنم !
من همیشه آماده رفتن هستم , شبیه کودکی که با هم بازیهایش خوش میگذراندو مادر به دنبالش می آید و با اینکه عاشق مادر است , آیا می تواند از هیجان و بازی دست بکشد و با او برود ؟ من عشق به خدا را به حدی رسانده ام که هر گاه بگوید بیا , با یک آه تمام رویاها و داشته هایم را بگذارم و به نزدش بروم !
همیشه و همه جا , هرگاه زیادی وابسته کسی یا چیزی شدم به یاد آوردم اگر همین الان و همین لحظه بمیرم یا از من اجازه مرگ گرفته شود چه می گویم ؟ روی حرف خدا که نمیشود حرف زد !من بنده ام , مگر غیر این است ؟
نه من هرگز نخواسته و نمی خواهم , همراه زندگیم , پادشاه مهربان جهان , که عاشقانه به من لطف و عشق میورزد را رها کنم , چه بسا که هرگاه بخواهد رفتنم اولویت دارد بر هر چیزی در دنیا ! چرا که او می داند دقیقا چه زمانی باید بروم ! و من با تمام هوش خود از او بسیار عقب هستم و می دانم همیشه او بالاتراز من است و همیشه در اوج است و فقط این دنیای از بین رفتنیست که بعد از اوج , شیبش سرازیری می شود ! یا با مرگ پایان می گیرد !
خواب عجیبی بود!
دنیا تمام میشود !
می خواهم که نترسم !
ترس از ندانستن می آید ! ترس از ضعف می آید .
من نباید بترسم وقتی خدایی دارم که هر لحظه صدایش کنم مثل مادر کلافه نمی شود حتی آنی کلافه نمیشود و هربار حتی زمانیکه صدایش نکنم هوایم را دارد و دستش را از دستم رها نمی کند !
- یا حق
- الهه آجرلو-فاخته
- دنیا تمام میشود