شعر همای سعادت
از کتاب شعر فاخته نویسنده الهه فاخته
همای سعادت پرکشید و روی شاخه نشست
شدیم چشم در چشم !
لجبازی ... نتیجه کَل کَل ما شد
آخر سر, همای سعادت .. پوزخندی زد
پر کشید و رفت !
من ماندم و سال های از دست رفته عمر
ناگهان درویشی به من رسید و شادمان گفت :
" چه قدر همای سعادتت زیباست ! "
نگاه کردم و دیدم که پشت سرم
پرنده بینوا بال بال میزند به یک قدمی
خندیدم و گفتم بنشین روی شانه من
نشست و گفت : خانه ام اینجاست ...
یک عمر گمان کردم که رفته است اما
پرنده با وفا, در یک قدمی .. بال میزند .. هیهات !
پیرشدم و چون زلیخا نشدم تا جوان گردم
پیر شدم و عاشقی نکردم و اکنون
حسرت لحظههای رفته, می خورد
سال های آتی عمر مرا
فاخته نکند از رسالت خویش جا ماندی ؟
یا ...
راه , درست است و من الگوی بشر شده ام ؟
جمعه : 29 / 8/ 1394
شاعر الهه فاخته
کتاب شعر فاخته
شعر همای سعادت شماره 25