با نام پروردگار مهربانم
که این روزها با خیال راحت اسمش را به زبان می آورم
این روزها , همان روزهاییست که آرزو می کردم , از زبان هر انسانی بشنوم . خدا ... خدا ... خدا
چیزی که این روزها ترس در دل آدمها انداخته است یک موجود بسیار کوچک و مرموز است که با چشم قابل دیدن نیست ... کرونا !
یاد همان کودک تنهای گم شده ای می افتم که از ترس اطرافیانش , به جاهایی می رود که نمی داند و فقط می رود و از ترس دیگران آنقدر به اینور و آنور می خورد که می شکند و می شکند و می شکند !
راستش این روزها چیزی که مردم را ترسانده است ویروس نیست ! آنها از مرگ می ترسند .
بعضی از آدمها از ترس مرگ , مبتلا می شوند و اکثرشان می میرند !
بعضی از آدمها از جدی نگرفتن مرگ
بعضی از آنها بخاطر خود را به نشنیدن و ندیدن زدن
بعضی دیگر هم از ترس از دست دادن عزیزانشان شاید هم عزیزترین های زندگیشان بعد از مرگ !
یادم می آید سالهایی از زندگی ام را که هرگاه حرف از خدا می زدم , همه به من هجوم می آوردند و من مجبور بودم برای اینکه در این جمع شبیه آنها نشوم بیشتر به ایمان و چهارچوبش وفادار باشم
سالها گذشت و دنیا تغییر کرد یا آدمها , دیگر کسی به دین من و این که چقدر خدا را صدا می زنم زیاد کاری نداشت و من هم کمی از چهارچوب دین خود به تعادل رسیدم . گذشت و گذشت و دیگر فهمیدم انگار گوش ها کر شده اند و اگر گاهی از خدا می گویم کسی اهمیت نمی دهد اما راستش گاهی به خود می آمدم که مبادا از اصالت خود خارج شوم ! و دعا کردم .. از خداوند خواستم به من این بنده فراموشکار همیشه هوشیاری دهد و اگر او را فراموش کردم , مرا دور شده از خود نبیند و دستانم را رها نکند و اجازه ندهد از زبانم اسم او فراموش شود و این شد گاهی ناخواسته اسم خدا را می آورم و نشانه ای به من می فهماند که یار همیشگی ام را فراموش نکنم
ذکر می گویم , دعا می کنم و مدام صدایش می کنم تا نکند فراموشی ام لحظه ای او را در ذهنم خاموش کند .
صبح ها به خدایم سلام می گویم و شب ها شب بخیر می گویم !
گلی را می خرم نظرش را می پرسم , و برای شروع تمام کارهایم بسم الله می گویم و این برایم شده است یک عادت , عادتی شیرین .
این لطف خداوند است که به این بنده کوچک اجازه داده است تا هر روز بارها صدایش کنم . در شادی و غم صدایش کنم و شکر از کلامم نیافتد !
راستش یاد این روزها افتادم
این موجود کوچک گم شده , از ترس نمی داند کجا برود فقط یک جای سرد می خواهد که برود و زندگی اش را شروع کند و ادامه دهد اما همه دنیا بله همه دنیا را بهم ریخته است !
اول همه مراقب هستند هر کسی از راه می رسد یک نصیحت می نویسند , گاهی یک دین می شوند , یک گروه می شوند و هدفشان فقط یک چیز است
پیروزی در برابر مرگ .. !
اما ...
دیگر کسی نمی گوید مگر خدا نمی بیند , دیگر کسی نمی گوید خدا کجاست! یک شعار در جهان پیچیده است , خدایا کمکمان کن ! خدا این موجود کوچک را نابود کن ! و این شعار ... سالهاست انتظار شنیدنش را داشتم !
این موجود کوچک هم ترسیده است هم می خواهد زندگی کند اما به کم قانع نیست میخواهد بیشتر و بیشتر شود و با بیشتر شدنش همه را به کشتن می دهد !
ترس یعنی , نبودن قدرت .. قدرت واقعی ..
ترس یعنی , مبدا قدرت را انکار کنی .. و به داشته های خودت بنازی و خودت را خدای همه موجودات بدانی !
ترس یعنی یک نه بزرگ و محکم به تمام اتفاقات و معجزاتی که از سمت خداوند می آید .
حالا دیدی ؟
تو هم ترسیدی !
این موجود زنده , هیچ کسی را نمی شناسد و فقط به فکر خودش است , به بدن هر کس که بخواهد وارد می شود و کوچکترین غفلت , خانواده اش را بیشتر می کند چون میل به زندگی دارد.
این روزها دیگر کسی نمی تواند بگوید , من نمی میرم چون می خواهم نمیرم یا چون قدرت دنیا دست من است یا چون من سلاح دارم یا چون من ثروت دارم یا چون من خاص هستم , این روزها همه می دانند هر کسی را که فکرش را هم نمی کردند گرفته است و مرده است اما کسانی هم بوده اند که گمان می رفته است می میرند اما زنده مانده اند . دیگر آنچه در قلبشان با خدا می گذرد خلوتی پنهانیست !
بنگر تو چه می اندیشی !
بیایید خدا را همیشه یاد کنیم
بیایید هیچ گاه خدا را از یاد نبریم
بیایید از خودمان دور نشویم
در خودمان پوچ نشویم
اسیر , تکبر و خودخواهی و خودپسندی و حرص خود نشویم
ببین این موجود زنده , چگونه انتخاب می کند و چگونه فرشته مرگ شده است !
کرونا , عزیزانم را نادیده بگیر , من می خواهم چون خدا را باور دارم
یا حق
الهه آجرلو - فاخته
اسفندماه 1398